جدول جو
جدول جو

معنی ام وسته - جستجوی لغت در جدول جو

ام وسته
برای ما
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم بسته
تصویر هم بسته
فلزی که با یک یا چند فلز دیگر ترکیب شده باشد، همجوش، آلیاژ
فرهنگ فارسی عمید
(اُمْ مُ یَ)
بنت حافظ ابی محمد بن ابی طالب احمد بن مرزوق باقداری. او راست کتاب مشیخهالشیخه. (از کشف الظنون ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ وَ لَ)
عقبه و تل. (از المرصع). وعله به معنی جای بلند از کوه و صخره است. (از اقرب الموارد) ، گزیدگان. خیار. اخیار. افاضل: خصم اماثل، فرومایگان باشند. (کلیله و دمنه). کعبۀ علماء و اماثل...، و همگی ارباب هنر و بلاغت جانب او شناختندی. (کلیله و دمنه). افاضل و اماثل جهان رضیع احسان و ربیب انعام ایشان شده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 276).
- اماثل و اقران، نظایر و همسران
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ وَ رِ قَ)
دختر عبدالله بن حارث بن عویمربن نوفل انصاری. از زنان صحابی بودو در زمان عمر (خلیفۀ دوم) غلام و کنیزک او را کشتند. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 289 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
گیاهی است از طایفۀ مرکب. (از المرجع). امروسیا. امبروسیا. افسنیتن کاذب. دمسیس. زیلان چیچگی. دمسینه. یبانی پلین. عنبریه. (از فرهنگ گیاهی)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ دُ مَ)
دیگ. (از المرصع). رجوع به دسمه شود
لغت نامه دهخدا
بی نفس. (ناظم الاطباء) ، خاموش. (آنندراج) ، حیران و سرگردان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََرَ تَ / تِ)
هم ردیف. هم قطار:
چو هم رستۀ خفتگانی خموش
فروخسب یا پنبه درنه به گوش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ تِ)
دهی از دهستان مرکزی بخش نطنز شهرستان کاشان. دارای 1000 تن سکنه. آب آنجااز 11 رشته قنات تأمین میشود. محصول آنجا غلات، ابریشم، حبوب و انواع میوه جات است. سردسیری. شغل اهالی زراعت و عده ای برای تأمین معاش به طهران رفته و برمیگردند. صنایع دستی زنان قالی بافی. راه فرعی بشوسه ودبستان دارد. بنای معصوم زاده روی تپۀ کنار آبادی از آثار قدیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) ، دلو بزرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم بسته
تصویر هم بسته
آلیاژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم بسته
تصویر هم بسته
((هَ بَ تِ))
آلیاژ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از از دسته
تصویر از دسته
از جمله
فرهنگ واژه فارسی سره
نمد سوخته که آن را روی بریدگی زخم گذارند تا خون بند آید
فرهنگ گویش مازندرانی
برای خودش، برای خود
فرهنگ گویش مازندرانی
برای تو، مال تو
فرهنگ گویش مازندرانی
برای این، به خاطر این
فرهنگ گویش مازندرانی
برای ما
فرهنگ گویش مازندرانی